فریدریش ویلهلم نیچه9
نوشته شده توسط : حسین مبشر

این تاج مرد خندان این تاج گل سرخ را من خود بر سر نهادم . من خود خندهء خویش را مقدس خواندم. بهر چنین کاری هیچ کس دیگر را امروز چندان که باید نیرومند نیافته ام. 

شیطان روزی با من چنین گفت : خدا را نیز دوزخی هست : دوزخ او عشق به آدم است. و چندی پیش شنیدم که گفت : خدا مرده است . رحم خدا به آدم او را کشت.

آموزش را در خانواده و دانش را در جامعه می آموزند و بینش را در تفکرات تنهایی.

فریب بهار را نخور. تابستانی و پاییز و زمستانی هم هست.

آدمی حق انتخاب ندارد چون محکوم و مجبور به سرنوشت است.

یک عمر صرف کسب اعتقاد کردم و در پایان به بی اعتقادی رسیدم.

آرامش مدام نیز کسل کننده است. گاهی طوفان هم لازم است.

آدم امروز در پرستش بتان می زید بتان عرصهء اخلاق بتان گستره سیاست بتان عرصه فلسفه.خدایانی کاملا" باطل که خود آنها را بر ساخته آنگاه پرستیده اند.از این روی از راه راست بیراه گشته و همراه بر این باور پا می فشرده  و از آن چنان جانبداری کرده تا اینکه به فرجامش رسیده موقفی که از همان آغاز به نیستی و فنا چشم داشت

حتی از میان پر دلترین کسانمان چه اندک اند آنان که دانایی خویش را تاب توانند آورد

آسودگی مادر هر روانشناسی است. آنگاه آیا هر روانشناسی تباهی است؟ . 

خدا پنداریست ! اما چه کسی است که این پندار را بیاشامد و نمیرد؟

در دنیا زندگیهای پر تلخی و مرارتی هم هستند که مرگ برای صاحبانشان سعادت است.

 

 






:: بازدید از این مطلب : 220
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: