دل نوشته های ...
نوشته شده توسط : حسین مبشر

کاش باران میبارید ولبهای تشنه را سیراب می کرد..

کاش مرگ می آمد و جانهای تشنه را سیر اب میکرد .    

کاش عشق می آمد و دنیا را لبریز از بی نیازی می کرد.

 

دیر زمانی است که خلوت خود را بر کاغذ ننوشتم .درد عجیبی در قلبم احساس میکنم .انگار که روحم را مچاله کردند وفشار می دهند .

انگار در دنیا تقاص کارهای زشتم را پس می دهم.من اینطور فکر می کنم .اگر واقعا اینطور نبود چه .

اگر این عذاب ها فقط برای این است که من به خود بیایم واز اعمال زشتم  دست بردارم چه.

کاش این عذاب ها برای پاک کردن من باشد وگرنه با کارهایی که انجام میدهم  دیگر آخرتی برای خود نمی گذارم. از آن می ترسم که تا آخر این عذاب روح کش را با خود داشته باشم.مغزم در سرم تکان های عجیبی می خورد انگار که احساس می کند به آنجا تعلق ندارد.همان طور که قلبم خیلی بی تابی می کند انگار که می خواهد از جایش  کنده شود .هر دو با من قهر کرده اند.نه من حرف آنها را می فهمم ونه انها حرف مرا.نمی دانم جنگ من با آنها تا کی ادامه خواهد داشت.

در آرزوی تمام شدنش جسم را از دست خواهم داد...

 






:: بازدید از این مطلب : 237
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: